به نام خدا



لطفا اگر علاقه مند به خواندن داستانها هستید  توصیه میشود حد اقل دو بار هر داستان را ملاحظه و بخوانید تا نظم و یگپارچگی  ( نگارش )در عین سادگی وقایع و مفهوم کلی داستان را درست مطابق حال و حوای موقعیت مکان و زمان مسلط شوید با سپاس

هزار داستان :


یادی از سفر کوتاه پر درد سر

عصر روزهای  پنج شنبه  و جمعه  برای برگشت از سفر کاری و درسی عینا  وعده هفتگی عزای فراموش نشدنی ما بود، چرا که سفر کوتاه بین شهری با کمبود وسیله نقلیه روبرو بودیم . عصر روزهای تعطیلی خودرو ها ودیگر وسایل نقلیه (اتوبوس و می نی بوس ) با خانواده به سیر و سیاحت و تفریح هفتگی  یا  ماموریت و سفر های دور در پیش داشتند . جایشان در ان محوطه وسیع نیم آسفالت و نیم خاکی  ترمینال واقعا  خالی بود .جمعیتی از کارگران  وافراد  اداری و سفر کرده به شهر و انسانهای کار دار و بی کار  پس از فارغ از کار و ماموریت اداری و خرید خانوادگی و گشت و گذار افرادگوناگون   با  ذوق و شوق به سمت ترمینال محلی  ویژه  برون شهری با حد اکثر زمانی حدود  نیم ساعته تا مقصد وارد میشدند، تا با خیال راحت به سفر کوتاه خود خاتمه ، به منزل بشتابند . اما با موج جمعیت منتظر در چند گوشه و مرکز محل توقف بدون  وسایل نقلیه مسافر بری روبرو می شدند . سر به هوا و متعجب بفکر نجات خود از ان وضع حادث شده بایستی  بفکر راه و چاره اقامت  بودند . هر دقیقه بر میزان مسافران وارده  اضافه میشد و در گوشه و کنارضمن مجلس  دور همی به  تبادل افکار و بحث روز مره و دلایل  کمبود وسیله وقت می گذراندند. انقدر انتظار می کشیدند تا  تک  وسیله نقلیه وارد محوطه شود .تازه انوقت یک قطار با گنجایش کوپه های فراوان جوابگوی انهمه مسافر فراوان نبود . خیلی سال پیش بود . مردم بدون برنامه ریزی  یا سفر اجباری کار و کاسبی یا ماموریت پیش آمده به آن  شهر بزرگ سفر میکردند و ناگهان با ان وضعیت موجود نبود  وسیله نقلیه به زحمت و درد سر می افتادند .روزگار مانند اینک نبود که اکثر خانواده ها  نه تنها هر عضو خانواده یک خودرو، بلکه گاهی خودرو مخصوص سفر و دشت و صحرا و سفر شهری جدا داشته باشند . در هر محله و ابادی و شهر های کوچک تعداد اندکی خودرو وجود داشت انهم مسافر بری و تعدادی اندک اتوبوس و مینی بوس موجود بود تازه، اگر در بستی انها موجب غیبت کردنشان نمیشد . رودار ( مرتب ) مسافر به جمع مسافران سر گردان اضافه میشد . آنسال از شانس بد ما هر هفته پنج شنبه و جمعه میبایست شهر را ترک کنیم و دوباره از اول هفته بازگشت مدام و پیوسته به نقطه اول بر گردیم . همان آش و همان  کاسه . همانسال تا پایان  مانند مار چندین بار  پوست انداختیم تا سال را به پایان رساندیم .برای  مسافران پراکنده و دور هم در محوطه ترمینال وسیع  در ان عصر های دلگیر و بد خاطره چندان دلهره آور بود  که با پیدا شدن سر و کله یک مینی بوس لشکری آدم ان را دنبال میکرد و از در و بدنه ان اویزان می شد . بعضی اوقات راننده جرات توقف نداشت . نگران از بیخ کنده شدن در و پیکر وسیله نقلیه خود بود اصلا اختیار سوار شدن مسافر دست راننده نبود .مردمی عجول برای جستن صندلی خالی از سر و کول هم بالا میرفتند . بدبخت انهایی که زن و بچه همرا داشتند و یا تابع قانون نظم بودند و یا وسایل سنگین همراه داشتند جدا از ان مشکلات باید  برای ماندن اجباری در آن شهر فکری در سر داشته باشند . هر  نیم ساعت کمتر یا بیشتر ازورود  می نی بوسهای تازه وارد   جهت پیاده  شدن مسافران  از شهرستان آمده  طول می کشید . به محض ورود وسیله نقلیه آن را  از همه طرف محاصره میکردند .اجازه خروج مسافر نمی دادند خودرو های تاکسی و مسافر بر هم در ان وقت تعطیلات حضور نداشتند همه باید صبر و حوصله بخرج می دادند تا مینی بوس ها از شهرستان یکی یکی آخرین سرویس خود را به انتها  (مقصد  ترمینال )برسانند . مشخص نبود کدام یک دوباره قصد حمل مسافر را داشته باشد . رانندگانی که در شهر زندگی میکردند دیگر حاضر به باز گشت نبودند .  انهم اگر راننده خستگی در تن نداشت و مایل بود یک سرویس دیگر برای حمل بار و مسافر اقدام می کرد، خیلی شانس با مردم منتظر  بود . باعث خوشحالی مسافران بود اگر مینی بوس مجددا  در  ان مسافت کوتاه بداد مسافران جا مانده می رسید .در واقع خیلی خیلی سبب مسرت و شادی مسافران بود . تعدادی به زور و بازو اندکی با  هل دادن  و تعدادی ازدرون  پنجره با زحمت خود را بالا می کشیدند . و یا لای پنجره گیر می افتادند و سبب جر و بحث و نزاع با راننده و مسافران با غیرت که زودتر سوار شده  بودند رخ می داد . هیچ  کاری نمیشد کرد . تازه اگر ماشین از مسافر پر میشد و دیگر جای ایستادن هم نبود و با بسته شدن در خودرو حال نوبت خارج کردن مسافران اضافی بود . با خواهش و تمنا و گاهی توسل به  زور تعدادی دیگر پیاده می شدند . آنها که زن و بچه و بار ( وسایل ) داشتند ، جدا مانده حتی به نزدیکی وسیله نقلیه هم نمی آمدند . اما  راننده برخی ماشینها (مینی بوسها ) بدون چون و چرا ابتدا مسافران خانوادگی را سوار و با نظم ومقررات ، شده با قلدری سینه افراد زور گو را می گرفتند و اجازه بی نظمی به انها نمی دادند . همیشه تعدادی آدمهای بی نظم و جود داشت  . اما هنوز ظرفیت دو برابر گنجایش واقعی مینی بوس سوار شده بود ند. راننده با صراحت هم تهدید میکرد که اگر اضافی ها پیاده نشوند تا فردا صبح از جای خود حرکت نمیکنم . این هم یک طرف قضیه بود . انها که بر صندلی راحتی نشسته بودند نق میزدند و طلبکار بودند و به صف ایستادگان می تاختند که یا الله پیاده شوید ما کار داریم . ما زن و بچه داریم انها منتظرند ،از این حرف و گفتگوها تا دلتان بخواهد پیش کشیده میشد . رانند ه با عصبانیت داد میزد اقای محترم پلیس راه مانع حرکت وسیله نقلیه میشود . با این وضع من جریمه میشوم .امکان ندارد  به من  اجازه خروج از شهر بدهند . ماشینم را توقیف می کنند . بعضی این حرف ها در گوششان فرو نمی رفت . تعدادی می گفتند شما کارتان نباشد ما تخت در کف ماشین مانند مرده دراز کش می خوابیم  پلیس نمی بیند برخی می گفتند قبل از قرار گاه پلیس ما پیاده و بعد از ان سوار میشویم .با هر ترفندی حاضر به پیاده شدن نبودند.  اما راننده  که مقررات جاده و نظم قرار گاه پلیس راهنمایی و رانندگی  را بخوبی درک میکرد تسلیم نمیشد تا نفر اخر پیاده نمیشد سر را بر فرمان می نهاد و دو دست بر فرمان ساکت تا دقایقی دیگر سر را چرخانده تا اوضاع را برسی کند.  در  آن حال  شانس مسافران بر صندلی نشسته و خود راننده و ماشین گرفتار در میان مسافران بیش از حد  گنجایش  زد، که ناگهان دود و صدای یک می نی بوس دیگر در جایگاه پیدا میشد همه سواره و پیاده به سمت ماشین تازه وارد هجوم  آوردند و راننده با شکر گذاری نفس راحتی کشید و با یاد خدا سوئیچ را چرخاند  و با روشن کردن  ماشین  حرکت  کرد . لا اقل از هجوم مسافران خلاصی پیدا کرد . بعضی اوقات این مرحله اول ماجرا بود .به محض خروج از دروازه شهر به سمت شمال یکی دو مسافر داد  همی زد اقا من عوضی سوار شده ام من مسافرسمت  غرب هستم  به قول معروف اب بیار و حوض پر کن . مگر آن دو مسافر راضی میشدند  در ابتدای فرا رسیدن  غروب و شب در  جاده بیابانی  پیاده شوند .آقای راننده  دور بزن ما را در شهر زمین بگذار . ماجرای تازه ای  دوباره از سر گرفته شد . مسافران و راننده حمله لفظی را بر آنان  اغاز کردند چرا اشتباهی سوار شده ای مقصر که ما نیستیم . تا حوالی  قرارگاه پلیس راه  این جریان ادامه داشت و اوقات همه از سفرپایانی ان  روز بسیار تلخ شد . هیچ فردی به دیگری روی خوش نشان نمی داد همه از همه طلبکار و مدیون بود و بی پروا و ناراحت از مشکل پیش امده از هم می رنجیدند .  سرانجام کار به شکایت و اقدام مسولان پلیس راه کشیده شد .با وساطت و  جسارت  و راهنمایی جناب سروان افرد اشتباه سوار شده پیاده شدند و ماشین با خیال راحت به ادامه مسیر 45 کیلومتری خود در  دل تپه ها و گردنه ها و پیچ های  جاده به آهستگی به مسیر مستقیم افتاد و با سرعت بیشتر مسافران ناراحت و عصبانی را به سمت مقصد همراهی کرد . در میان آنهمه دلخوری دو نفر سر نشین جلویی مجادله داشتند که من نگفتم بر خیز ازکنار  بساط مارگیری و معرکه گیری و داستان ان دو پهلوان را رها کن شب شد وسیله نیست نه نگفتم ؟ او هم جواب داد حال که روی صندلی راحت نشسته ای و نزدیک منزل هستی چه  در سر داری ؟  من و یکی ازخویشاوندان در دو صندلی جداگانه نشسته بودیم .به محض سر برگرداندن  در مورد ماجرای  سفر ان روزگپ و گفتی داشته باشیم ، روی  صندلی عقب فامیل دیگر خود را زیارت و خوش و بش طولانی داشتیم . نیمه راه بود شاگرد جان وسیله نقلیه در حال جمع آوری کرایه بود . من نیز به رسم ادب و احترام کرایه دو نفر  و ان فامیل دوسه سال ندیده را یکجا پرداخت کردم. کرایه در دست شاگرد نهادم وبا فشار انگشتانش را فشردم تا توسط آن دو فامیل باز نشود و من به اصطلاح پیش دستی خوبی را در جریان آن سفر درد سر ساز نموده و  کرایه ماشین  را حساب شده بدانند .مبادا طی تعارفات انها دست به جیب شوند .   اما ان فامیل دورنسب تر : مگر میشه امکان نداره به زور مبلغ  پول پرداختی من  بابت  کرایه سه نفر را از مشت فشرده  شاگرد باز پس گرفت  و در جیب مبارک گذاشت و شاگرد هم به جمع اوری کرایه ادامه داد و تا ته ماشین رفت و دوباره برگشت .  شاگرد با خوشرویی با دراز کردن دست  طلب کرایه کرد  از همشهری و  کهنه فامیل ما در ان ماشین سر براه مقصد شبانه .  حال تکلیف ما را روشن کن . انهم با کمال ادب کرایه شخص خود را به  کمک راننده  (شاگرد )پرداخت کرد ان دو نفر چی ؟. محل نگذاشت و سر را بر صندلی وبی خیال سخنی هم نگفت اما شاگرد  خجالت زده از بی پاسخی ان مرد ، با اخم و قیافه در هم کشیده از رفتار او رنجید و برای طلب خود به ما روی اورد. ما هم به صلاح و م  دیدیم که  دوباره کرایه مجدد برای دونفر  پرداخت کردیم. اما حیرت کردیم از رفتار عجیب و غریب او در این باره . خیلی ادم بی مقدار و بی شخصیت هم نبود اما با ادب و تکیه کلام شما میهمان من هستید ان رفتار عجیب از وی سر زد که هنوز هم پس از گذشت چهل و اندی سال با وجود در گذشت آن فقید فامیل ، که بعد از ان قضیه  هر گز او را ندیدم ،بجز شرکت  در مجلس ختم آن مرحوم و یاد خاطره سفر پر ماجرای ان واپسین غروب جمعه افتادم .  اما هنوز در این فکرم که سبب رخداد رفتار غیر منطقی آن روز او  بهر چه بود .شخص اداری و با رتبه و متین چه شد که ان برخورد را با ما کرد . یا شاید شوخی مسخره و بی منطق و بی مورد از او سر زد . خدایا ما را ببخش و او را بیامرز پشت سرش چند کلامی از سر بیان خاطره عجیب از او بیادم امد ، داشتم به  خاطرات گذشته فکر می کردم  یکباره  نام او بر سر زبانم جاری شد  . خدایا همه ما  را دراین روزهای سخت و  دنیای عجیب  ببخش و بیامرز

!در این ایام  سخت کرونایی در منزل یا اداره و محل کار بیشتر مواظب خود باشیم . سلامتی و شادابی شما آرزوی ماست . 



هزار داستان : ماجرای نحر لوک قرمز یک چشم در جوار نهر بزرگ

هزار داستان :عروسی مجلل با دخالت دست اندرکاران به ساده ترین شکل و دو نفره برگزار شد . قسمت اول

هزار داستان : قضا و بلا پشت لبه کارد -

هزار داستان :چاقو هر گز دسته خود را نمی برد - عاقبت سرنوشت دختر بچه لپ خورجینی -آخرین داستان در این نشانی- قسمتدوم

هزار داستان :چاقو هر گز دسته خود را نمی برد - دختر بچه لپ خورجینی -آخرین داستان در این نشانی- قسمت اول

هزار داستان :قسمت دوم - سفرنامه کوتاه از استان خوزستان - بزودی

ان ,سر ,هم ,مسافران ,سفر ,مسافر ,وسیله نقلیه ,و با ,و بی ,مینی بوس ,به سمت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طراحي و بهينه سازي سايت آموزش بازار های مالی از 0 تا 100 neginelkavir Willie نوشته های من مهدیفا نساج یار 103469413 دانستنیهایی درباره ویپ